فرامرز پارسی دانش آموخته کارشناسی ارشد از دانشگاه علم و صنعت ایران و نظریه پرداز و منتقد معماری در سمینارها و کارگاه های تخصصی است. وی از سال 1376 مدیرعامل مهندسان مشاور عمارت خورشید بوده و مدیریت طرح مرمت و احیای بناهای متعددی از جمله مجلس شورای اسلامی و ساختمان شهربانی واقع در باغ ملی را بر عهده داشته است. همچنین به عنوان استاد مدعو در دانشگاه ها و مراکز آموزشی گوناگون به تدریس پرداخته است. فرامرز پارسی ارائه دهنده نظریه محیطهای تاریخی-طبیعی و تحول الگویی معماری ایران و مولف مقالات پژوهشی متعدد است. وی از سال 1384 تا 1391 عضو هیئت تحریریه مجله معمار و نویسنده مقالات در بخش “از ایران” بوده است.
در پاسخ به اینکه وقتی کلمه پترن گفته میشود چه به ذهن من می رسد، حقیقت این است که دوره طولانی از زندگی من در ارتباط با بناهای تاریخی، معطوف به مفهومی بود که خودم فکر میکردم باید اسم الگو را روی آن بگذارم و ترجمه آن هم علی القاعده به زبان انگیسی همان پترن میشد. اما این را همیشه میدانستم که این دو مفهوم یک مفهوم واحد نیستند و این ترجمه با آن الگویی که من به دنبالش هستم و آن الگویی که در زبان انگلیسی گفته می شود تفاوتهایی دارند. حتی کلمه الگو در زبان فارسی هم آن مفهومی را که من به دنبالش بودم کاملا پوشش نمیداد. الگو علی القاعده در زبان فارسی به معنای یک راهنماست که ما قادر هستیم چیزی را بر اساس آن راهنما تکرار کنیم. حالا می تواند الگویی باشد که یک نجار درست می کند و میگذارد روی چوب و تعداد زیادی چوب را عینا میبرد، یا الگویی باشد که خیاط میگذارد روی پارچه و میتواند تعدادی از آن را بر اساس الگو تکرار کند. آن الگویی که من به دنبالش بودم این وجه را نداشت، ولی یک وجه دیگری را داشت که به آن کلمه الگو نزدیک بود و آن این بود که الگو در خودش یک مفهومی از تکرار را حمل میکرد. آن مفهومی که من به دنبالش بودم و منطبق بر معماری و فضاهای گذشته ما بود، مفهوم تکرار را با خودش حمل میکرد. بنابراین خود کلمه الگو هم که من سراغش رفته بودم منظور من را کامل پوشش نمیداد ، چه برسد به واژه پترن که یک واژه ترجمه ای بود و کاملا همپوشانی معنایی روی کار ما نداشت. بعد ها من تکلیف خودم را با کلمه الگو روشن کردم و این کلمه را کنار گذاشتم و رفتم سراغ مفهوم زبان. گفتم که این الگو نیست و یک زبان است. به جای اینکه بگویم الگوی سه دری، برای من سه دری شد یک واژه در زبان معماری تاریخی. و در آن حالت توانستم مفهومی مثل حوضخانه را هم توضیح بدهم. چون حوضخانه با سه دری تفاوت داشت و من این را با کلمه الگو نمیتوانستم توضیح بدهم. ولی وقتی رفتم سراغ زبان و به این گفتم کلمه، حوضخانه شد صفت و تکلیف روشن شد. بنابر این زبان مشکل من را حل کرد. اما الگو همچنان میتوانست اتفاقا در وجهی که در زبان انگلیسی مد نظر هست کارکرد داشته باشد. به آن وجه از مفهوم پترن که میتوان آن را به عنوان یک شکلی از تکنیک و یا تکنیک طراحی که با خودش یک تکنیک ساخت را به همراه می آورد نامید، که توانایی های ویژه ای را به همراه دارد و طراح را قادر میسازد که مفاهیمی را در حوزه زیبایی شناسی به خوبی وارد حوزه ساخت وساز کند. حالا این معنا از پترن به آن مفهومش، به حوزه “تزئینات” معماری گذشته نزدیک میشد. که اگر چه وجه زبانی را هم میتوانستیم به آن تزئینات اطلاق کنیم، ولی این وجه تکرار خیلی برای آن مناسب بود و ما در تزئینات مان پر از الگوهایی هست که تکرار می شود. این بار دوست دارم الگو را به همان مفهوم پترن بگیرم. یعنی مثلا در تزئینی که جنبه سازه ای هم دارد مثل کاربندی، ما یک سری اشکالی را داریم که این اشکال تکرار شونده هستند و اسم دارند و جای شان معلوم است و امکان ترکیب در آنها پیش بینی شده و این امکان را میدهد که بتوانیم ترکیبات آنها را گسترش بدهیم و در ترکیبات مختلف بتوانیم به اشکال مختلفی برسیم. مثلا در کاربندی ما پا باریک داریم، شاپرک داریم، سنبوسه، عرقچین سوسنی؛ اینها یک سری شکل هستند. که البته مفهوم فضایی دارند. شکلهای تخت هم نیستند. این اشکال طی یک رابطه، قانون، و یا یک بازی میتوانند با هم ترکیب شوند. اما هر ترکیبی نه، هر قاعده ای نه، هرچند با همان قانون خیلی کارها میتوان انجام داد و ترکیبهای عجیب و غریبی نیز درست کرد. این با وجودی است که کاربندی خیلی قوانین سخت و انعطاف ناپذیری دارد و ترکیبات آن خیلی هم متنوع نیست. اما وقتی وارد حوزه یزدی بندی می شویم و یا مقرنس، باز میبینیم یک چیزی شبیه همان است، منتها این ترکیبها خیلی ترکیبهای متنوع تری را به وجود می آورند. اسامی در اینجا کمی فرق دارند. ولی خیلی هم شباهت دارند. مثلا در یزدی بندی، ما باز ترنج را داریم، تاس را داریم و سینه فخر را داریم و یک سری عناصر دیگر. اینها با همدیگر ترکیب میشوند و جالب اینجاست که ترکیبشان با کاربندی هم تعریف شده است. یعنی ما یزدی بندی را میتوانیم با کاربندی ترکیب کنیم و فرمهای خیلی پیچیده و جذابی را به وجود بیاوریم. اگر در مقرنس هم همین ماجرا را ادامه دهیم، همین حکایت است. مقرنس یک سری فرمهای تکرار شونده هستند، که مثلا تخت داریم، تاس داریم، تیر، … و یک سری اسم دیگر که هر کدامشان یک فرم هستند و در هر کدام از اینها یک رابطه ای با دیگر فرمها تعریف شده است. ولی ترکیباتشان بی نهایت است. و با آنها اشکالی را ساخته اند که امروز میبینیم و ما وقتی پای این اشکال می ایستیم، مبهوت میشویم. و انگار که وارد یک دنیایی از تخیل می شویم. ما وارد یک فضای انتزاعی می شویم. نمیتوانیم بگوییم که این اشکال چیست. شاید یک هندسه بسیار پیچیده است که لایه هایی هم از طبیعت در آن است. مثلا میتوانیم تشبیهش کنیم به لانه زنبور عسل، ولی باز آن هم گویا نیست، ولی ما را یاد چیزهایی می اندازد. یزدی بندی ممکن است ما را یاد برگ درختان بیاندازد ، یا کار بندی ما را یاد بلورهایی بیندازد که در طبیعت دیده ایم. ولی باز خود آنها نیست. بیشتر انتزاعی اند و بیشتر انگار دنیای خلق شده ای هستند که پیش از این وجود نداشته اند. ولی این دنیا، پیچیده و پیچیده تر شده است؛ توسط کسانی که با این بازی کار کرده اند و این قانون بازی را روز به روز بهتر و صیقل خورده تر کردند، خطاهایش را کم کردند. امکاناتش را افزایش داده اند. اصلا کار یک نفر نیست. کار یک تمدن است. کار صدها سال است. که این آرام آرام آمده و چنان پیچیده شده است که مثلا شما وقتی زیر مقرنس هشتی عمارت مسعودیه می ایستید میتوانید دقایق طولانی از زندگی طبیعی خود خارج شده و این فرمهای پیچیده را خانه به خانه با ذهنتان تعقیب کنید و بچرخید. این همان ویژگی جذاب آن چیزی است که نامش را پترن میگذاریم، یا به عبارتی پترن تاریخی ما است. چیزی نیست که یک نفر درست کرده باشد. طول کشیده است. همین ماجرا را در گره ها هم داریم. در اسلیمی هم داریم. در ختایی هم داریم. در واقع فرم گره های ما یک دنیای بی نظیر و یک دنیای جذاب و حتی به عبارت بهتر، بازیهای جذابی هستند که فارغ از کارکردشان میتوانند لذت بخش باشند. با این اشکال بازی کردن و فرمهای جدید را درست کردن میتواند دقایق طولانی آدمها را سر شوق بیاورد. گره های ما، همه اسم دارند. مثلا ترقه، ترنج، شمسه، اینها یک سری اسم هستند و یک سری آلت و این فرمها با قواعدی کنار هم قرار میگیرند و نسبت به هم یک سری امتدادهای تکثیر شونده دارند. گاه حتی با خودشان ترکیب میشوند و ترکیباتشان بسیار جذاب میشود. مثلا ما چیزی داریم به نام گره در گره، یعنی در عین حال که یک گره درشت داریم که از یک هندسه ای تبعیت کرده، اشکال داخلش را میتوان دوباره با یک گره هایی از همان جنس اما یک مرحله ریزتر کار کرد. این ویژگی بسیار سختی است. این را نمیشود کسی با محاسبات در بیاورد. باید در طی قرنها یک عده آنقدر با آن بازی کرده باشند تا فوتهایش را به دست آورده باشند و تبدیل به قاعده کرده باشند.
حالا همه این حرفها برای چیست؟ برای اینکه بگویم نه در کشور ما، بلکه در اکثر جاهای دنیا، به نوعی این گرایش به سمت این بازیهای انتزاعی ، در فرمها چه در معماری چه در هر هنر دیگری، در پارچه، ظروف، هر چیز وجود دارد. نه در حوزه فرهنگی ما، در اکثر کشورهای دنیا میتواند وجود داشته باشد. اما دست بر قضا، در حوزه فرهنگی که ما زندگی میکنیم، این ماجرا خیلی پیچیده تر از جاهای دیگر است. چرا؟ چرایی اش شاید زیاد مهم نباشد. واقعا مهم نیست. اما آن چیزی که واقعا مهم است این است که الگوها، این اشکال پیچیده، در قالب این بازیهای جذاب، خیلی پیچیده شده است. بسیاری افراد هم وقتی میخواهند از سمت علت و معلولی به سراغ موضوع بروند میگویند چون در اسلام به عنوان مثال نقاشی آزاد نبوده افراد به سمت این فرمها متمایل شده اند، اما من خیلی به این معتقد نیستم، چون در دوره ساسانی هم ما از این فرمها داریم. شروع اینها به پیش از این دوران بر میگردد. شما در دوره هخامنشی و حتی عقب تر میتوانید رد اینها را پیدا کنید. و من فکر نمیکنم آن دلیل درستی باشد. من میگویم این موضوع پایه هایی در زیبایی شناسی مردم این منطقه دارد. که این مفاهیم انتزاعی را جذاب شناسایی کرده بودند و وقتی یک مفهومی در یک حوزه فرهنگی برگزیده میشود، انتخابهای بعدی هم علی القاعده متکی بر همان خواهد بود. بنابراین مفهوم پیچیده تر شده و دایم تشدید میشود و ما یک مسیر تشدید شونده را در پیش گرفتیم که حالا شاید اینکه در اسلام نقاشی رئال مورد توجه نبوده به این مسئله کمک کرده است. ولی این طور نیست که علت بوده باشد. چون اگر این طور بود شما باید انتظار میداشتید در اندونزی هم به این موضوع بر بخوریم. در حالی که هنر آنها این طور نبوده و یا حد اقل به این پیچیدگی نیست. یا مثلا چنین اشکالی را در کشورهای مسلمان دیگر هم داریم ولی با اینجا فرق می کند. اگر آن طور بود باید همه یک مسیر را طی میکردند. اما مسیرهای مختلفی را طی کرده اند. پس میخواهم بگویم این ریشه در زیبایی شناسی مردم دارد و ریشه در برخوردی دارد که با مفهوم زیبایی و با مفهوم هنر دارند. اینکه چقدر هنرها اینجا انتزاعی پیش رفته اند، در حالی که در دنیای غرب، در دوره هایی بسیار قابل توجه، هنر رئالیستی خیلی عمیق و قوی بوده است. که آن نیز ارتباطی به مسیحیت ندارد. این گرایش از دوره یونان دیده میشود که مجسمه ها بسیار رئالیستی بودند تا آغاز مدرنیسم، که تازه در مدرنیسم مجددا یک توجهی به مفهوم انتزاع و دور شدن از رئالیسم انجام شد. حالا رئالیسمی که میگویم در دوره های مختلف مفهومش با هم فرق می کرده ولی اصولا منظورم این است که یک برخورد مستقیم تری با طبیعت داشتند در حالی که در این حوزه فرهنگی این گونه نبوده و از رئال دور میشدند و چنان دور میشدند که تشخیص رابطه شان خیلی دشوار است. به زور ممکن است شما در اسلیمی بگویید که اینها شبیه برگ است، بله، اینها شبیه برگ هستند، ولی برگ چه گیاهی؟ نه اینها بازیهای ذهن است که این فرمها میچرخند در هم دیگر و برگها با هم ترکیب میشوند. ترنج و سر ترنج، لچک ، اینها مفاهیم انتزاعی اند. از یک طرف وارد فرش می شود و از طرف دیگر وارد لباس می شود و وارد کاشیکاری میشود وهمین طور به جلو میرود. حتی عقیده شخصی من این است که در ادبیات و شعر هم باز این زیبایی شناسی نقش دارد. شاید به همین دلیل است که شاعران ما بیشتر با بازیهای زبانی کار میکنند. خیلی وقتها حتی مفهومشان چیز خیلی عجیب و غریبی نیست ولی بازی زبانی است که آن را جذاب می کند. صنعت جناس؛ کاربرد واژه های شبیه به هم در معانی مختلف؛ این بازیها جذاب بوده. در این فرهنگ این موارد وجود دارد. دلیلش را هم اصلا نمیدانیم چیست. ولی واقعیت این است که اینها وجود دارد.
حالا که این زیبایی شناسی در کشور ما وجود دارد، زمانی در یک دوره ای عده ای معمار به این نتیجه میرسند که این معماری متعلق به گذشته بوده و باید فراموش شود و یک عده ای مسیر دیگری را در پیش میگیرند و میگویند باید مفاهیم را از این حوزه گرفت ولی در قالب فرمهای نو، فرقی نمی کند چون تمام این حرفهایی که من میزنم نیز در حوزه فرم است و در حوزه معنا نیست. بنابراین همه اینها برای دوره قابل توجهی تعطیل شدند. اگر چه بعضی از آرشیتکتها علی رغم فضای ذهنی که به معماری حداقل از دهه ده و بیست به این سو حاکم بوده به صورت فرد به فرد، نا خواسته به سمت این فرمها کشیده میشدند و این فرمها را در کارهایشان میگذاشتند، مانند دیبا و اردلان و سیحون. این افراد در پاره ای از موارد سعی کردند از این فرمها استفاده کنند، در حالی که با تئوری ای که میگفتند هم خوانی نداشته است. چرا که در آن دوران بیشتر حرف این بود که مفاهیم معماری سنتی را بیاورند درمعماری مدرن. در حالی که بسیاری از این افراد اتفاقا میرفتند سراغ فرمهای سنتی. این نشان میدهد که از این زیبایی شناسی نمیتوان فرار کرد. ولی به هر حال این زیبایی شناسی تضعیف شد. محدود شد به چهار نفر نابغه که ناخواسته کمابیش درست عمل میکردند. ولی دوباره وقتی مفهوم پترن از راه رسید و مجددا مورد توجه قرار گرفت. و فکر میکنم کارهای خوبی هم کردند. علتش هم همین است. زمینه اش از قبل در آنها بود. این نوع زیبایی شناسی در این حوزه فرهنگی مورد پذیرش بود. به همین دلیل است که خیلی زود این نوع برخورد با مفهوم تزئین رشد پیدا کرد. حقیقت این است که ما پترن را بیشتر به عنوان تزئین به کار میگیریم. شاید بعضیها بتوانند به آن ارزشهای فضایی هم بدهند و در شکل گیری فضا هم از این مفهوم کمک بگیرند، چنانکه در کاربندی اصلا همین است و در مقرنس به همین گونه است؛ فضا درست میشود، نه سطح؛ اگرچه در گره سطح داریم ولی مقرنس فضایی است؛ اما اصولا چیزی که امروز بیشتر حضور دارد وجه سطح است و گرافیک است و یک جور ارتباط گرافیک با معماری است. خیلی هم خوب است و من استقبال می کنم و فکر میکنم این پلی هست که دوباره معمارهای امروز، گرافیستهای امروز، هنرمندهای امروز ما تعمقی داشته باشند و آن چیزی که در گذشته داشته ایم را یاد بگیرند. اگر یاد نگیریم از بین میروند. مطمئنم اگر یاد بگیرند، چه بخواهند آنها را تکرار کنند (که تکرارش اصلا کار بدی نیست، چون تکرارش خودش یک تکرار خلاقانه است و میتوان با همان مفاهیم ترکیبات جدید درست کرد که پیش از این نبوده) وچه با همان رویکرد مدرن که الگوها و قوانین را در هم میریزند، به صورت یک مفهوم و یک کانسپت به آن نگاه کرد، هر دو امکان پذیر است. کاربرد پترن میتواند به صورت یک تاثیر ناخودآگاه روی ذهن طراح باشد. و تصور من این است که هنر امروز ما بستر خوبی است که مفهوم پترن رو پذیرا باشد و میتواند به آن بستری برای رشد دهد. اگر چه این زیبایی شناسی در دهه های گذشته لطمه خورده ولی چیزی که در حافظه تاریخی یک حوزه فرهنگی قرار میگیرد به این راحتی پاک نمیشود. و هر چند وقت یک بار جوانه میزند و حالا خوشحالم که دوباره جوانه زده است.