در باب الگوهای برآمده از منظر در بستر طبیعی
معمار و دانش آموخته کارشناسی ارشد معماری منظر از دانشگاه برکلی
دل آگاه دادبه دانش آموخته كارشناسى معمارى از دانشگاه تهران و كارشناسى ارشد معمارى منظر از دانشگاه بركلى كاليفرنياست. او پس از اتمام دوره كارشناسى خود تا كنون، تجربه همكارى با چندين دفتر معمارى و معمارى منظر را در حوزه خليج سانفرانسيسكو و نيز در تهران داشته است. در سالهاي ٢٠١٣-٢٠١٥ عضو هيئت تحريريه مجله گراندآپ در دپارتمان منظر دانشكده طراحي محيطي دانشگاه بركلي بوده و همچنين سابقه كار در باغ گياهشناسي دانشگاه بركلي را در كارنامه خود دارد. در حال حاضر، تمركز فعاليتهاي او در زمينه گسترش آگاهي محيطي در ايران با تكيه بر بوم شناسي و منظر شهريست.
در مورد ارتباط الگو با منظر و کاربرد الگو در منظر و همین طور معماری منظر اگر بخواهیم صحبت کنیم، شاید اولین چیزی که بشود به صورت متمایز درباره این ارتباط و تعامل گفت این وجه تمایز منظر است با بعضی دیگر از رشته های طراحی محیطی و به طور خاص معماری که خیلی وابستگی دارد به بستر، به عبارت خیلی بستر محور تر از معماری است و این بستر را حالا ما در واقع میتوانیم در دو دسته کلی تعریف کنیم. یکی آن بستر طبیعی است، و یکی بستر انسان ساخت یا مصنوعی است که هر پروژه منظر و یا هر نمودی از آنچه که ما در دوره معاصر به عنوان لندسکیپ آرکیتکچر و یا معماری منظر میشناسیم نمیتواند خارج از این دو و یا دست کم یکی از آنها شکل بگیرد و به وجود بیاید؛ و فرایند به وجود آمدنش هم به شدت وابسته است به ویژگیهایی که بسترش دارد. اگر بستر طبیعی را بخواهم اول بررسی کنیم، وجود الگوها در آن و تاثیرش بر شکل گیری الگوها، در برابر بستر یا منظر فرهنگی یا آنچه که به عنوان کالچرال لندسکیپ و یا آنچه که انسان به وجود آورده، یا بر اساس فعالیتهای انسانی به وجود آمده، که خیلی جاها هم اینها قابل تفکیک از هم نیستند و این بحث مطرح است که هر منظری تا حدی هر کدام از این دو بستر را در خود دارد، هر چند که این طیف یک اکستریمهایی و یا سر و ته هایی به عبارتی پیدا می کند، ولیکن در قالب بستر طبیعی اولین چیزی که مطرح می شود شکل و ریخت زمین است و منظر به عنوان یک مفهومی که ماهیتش بسته به زمین است و شکل گیری هر پروژه منظری پیش از هر چیزی شاید مبتنی بر ویژگی هایی است که آن زمین ارائه می کند، مستقل از اینکه آن معماری منظر چه رویکردی داشته باشد و چه برخوردی داشته باشد با شکل زمین، شکل زمین در فهم معماری منظر جز ابتدایی ترین چیزهاست. پس آن الگوهای توپوگرافیک خودشان می شوند یک بخش بزرگی از چیزی که به ما کمک می کند اصلا منظر را به عنوان یک پدیده و یک دیسیپلین بفهمیم و بعد خودش فرم دهنده و یا تاثیر گذار در الگوهای بسیار دیگر می شود. به عنوان مثال الگوهای هیدرولوژیک، الگوی آبهایی که در منظر وجود دارند، در هر چهری، یا به فرض حتی میتواند یک مقدار به نوعی غیر مستقیمتر بر الگوهای پوشش گیاهی تاثیر گذار باشد، و بعد در مرحله بعد باز بخواهیم واکاوی کنیم، منظر به عنوان پدیده ای که با سیستمهای زنده سر و کار دارد و اصلا با سیستمهای زنده تعریف می شود و بر همین اساس خودش هم یک سیستم زنده پویا و باز هست، به این معنا که در واقع آن الگوهایی در آن شکل میگیرند و فرایندهایی که اتفاق می افتند نه کاملا قابل پیش بینی اند و نه نا منظمند. بنابراین میشود آنها را به عنوان یک سری الگو و پترن پذیرفت؛ آن وقایعی که دارد در این سیستم زنده اتفاق می افتد و یا به عبارتی آن رفتارهایی را که میتوانیم به عنوان یک سری الگوهای رفتاری شناسایی کنیم و یا در بعد مادی و فیزیک که قطعا ما میتوانیم الگوهایی را شناسایی کنیم. منتها باز این شناسایی شاید نسبت به هنرهای تجسمی و یا هنرهای بصری و یا حتی خود معماری یک مقدار در یک سطح زیری تری و نا ملموس تری قرار گرفته باشد و به خصوص تا دوره معاصر یا حتی میتوانیم بگوییم دوران اخیر که انسان توانسته به یک ابزارهایی دست پیدا کند که یک ادراک جدیدی و یا ادراکی در مقیاس جدیدی پیدا کند نسبت به الگوهایی که در منظر وجود دارند، که این ادراک به این شکل میسر نبود. حالا برگردیم به اینکه میگویم منظر با سیستمهای زنده سر و کار دارد، به تبع کلا اکولوژی و تمام علومی که به شکلی ارتباط پیدا می کنند با اکولوژی به عنوان یک علم مستقل، مثل جغرافیا، آب شناسی و خیلی موارد دیگر اینها همه الگوهایی را که در خود دارند و تاثیر گذار هستند در شکل گیری منظر، به صورت اجزایی از یک الگوی وسیعتر، پیچیده تر و نا ملموس تر و نا محسوس تر به اشتراک میگذارند و حالا ما وقتی از منظر معاصر صحبت می کنیم شاید به جا باشد که بگوییم خیلی متاثر از آن درک معاصری است که از ارتباط بین همه اینها حاصل شده و ارتباط بین الگوها و این فرایندها را شناخته و یا تا حدی شناخته و این الگوهای جزئی کم کم برای انسان هویدا می شوند.
حالا با بازگشت به آن مفهومی که در واقع بستر طبیعی، شکل گرفته از یک سیستمهای زنده ایست که باعث میشود منظر ارتباط تنگاتنگی پیدا کند با اکولوژی و الگوهای اکولوژی، شاید تفاوتی که در دوران معاصر پدید آمده و بر منظر معاصر یا به عبارتی معماری منظر معاصر هم تاثیر خیلی بسزایی گذاشته و یا حداقل گرایشهای بارزی را در آن به وجود آورده، این است که ارتباط این الگوها که در اجزا تا به حال شناخته شده بودند، با هم دیگر در حال مشخص شدن است و بر انسان هویدا میشد و ابزارهایی به دست آمده که این ارتباط را میتواند بهتر درک و تحلیل کند و هر کدام از این سیستمها را به عنوان یک سیستم باز و زنده که میتواند یک مجموعه دیتایی را در اختیار قرار دهد، که این دیتاها تقریبا در مقیاسهای متفاوت و تمام حوزه هایی که به منظر ارتباط برقرار می کنند مانند هیدرولوژی، جغرافی و یا گیاه شناسی، آنچه که در ارتباط با توالی در رشد گیاهان و منظر مطرح می شود، میتوانند در مقیاس دیگری درک و تحلیل شده و تبدیل بشوند به الگوهایی که خودشان ابزار ساز هستند در شکل گیری منظر و تعریف پروژه های منظر؛ حالا فرض بفرمایید در ابعاد یک پاکت پارک کوچک در مقیاس محله ای، تا باز زنده سازی و احیای یک بستر رودخانه، یا مثلا پروژه تخریب یک سد و برگرداندن منظر آن به چیزی شبیه به وضیعیت ابتدایی خودش. تمام این الگوهایی که از آن صحبت کردیم، که مرتبط هستند با آن سیستمهای زنده و در حال تغییری که دارند منظر را شکل می دهند، الان در دوره معاصر هم خودشان میتوانند در لول متفاوتی شناخته شوند و هم ارتباط بینشان؛ و یک ویژگی دیگری که این الگو ها در طبیعت دارند و علی القاعده در بستر طبیعی هر پروژه منظری پیدا می کنند، آن ساختار و سلسله مراتبیست که معمولا در الگوهایی که در طبیعت وجود دارند هست و دیده میشود و این لزوما در آن بستر مصنوع و یا هر الگویی که توسط انسان ساخته می شود وجود ندارد. و در همین راستا اگر برویم سراغ آن بستر فرهنگی یا مصنوع یا انسان ساخت و آنچه که بر اساس فعالیتهای انسانی شکل گرفته، شاید بارزترین پدیده ای که هم خودش از الگوها تاثیر میپذیرد و هم خودش الگوهای مشخصی را به صورت هم کالبدی هم رفتاری به وجود می آورد شهر است. و یک مقوله دیگر مقوله زمان است که تاثیر میگذارد روی شکل گیری و دگرگونی تمام این الگوها و در هر دو بستر کاملا مشهود و قابل شناسایی است. و بعد حالا باز اگر بخواهیم مثالی از این بخش بزنیم خود شهر بهترین مثال است برای اینکه نشان دهد الگوهای کالبدی روی الگوهای رفتاری تاثیر میگذارند و این خودش در هر پروژه منظری میتواند درک و شناختش یک عامل بسیار تعیین کننده باشد. الگوهایی که در طراحی شبکه های حمل و نقلی شناخته میشود، و یا همچنین گذر به عنوان یکی از مصادیق پر رنگ فضای عمومی در شهر، و آنچه که منظر شهری قطعا و خواه نا خواه به وسیله آن ارتباط برقرار می کند از این موارد است. خود شکل گیری الگوی کالبدی، همان الگوی در واقع ارگانیک یا خود به خودی یا هر شکلی که از گذشته داشته، تا دوره ای که دیسیپلین طراحی و برنامه ریزی شهری به سمتی رفت که این الگو تغییر پیدا کرد و تبدیل شد به الگوهایی که از آن شکل خود به خودی میروند به سمت شکلهای بسیار هندسی تر و منظم تر، و به تعبیر آن زمانی که داشت مطرح میشد، شاید قابل پیش بینی تر، که بعد باز دیدیم که آن ویژگی که منظر دارد و شهر دارد، و آن این است که یک سیستم باز هستند و قطعیت و پیش بینی یقینی در آن وجود ندارد، جلوی حرکت به این سمت را میگیرد. باز مثالهای دیگری از حوزه بستر فرهنگی میتوان مطرح کرد که بیشتر وارد حوزه شهر می شود و موضوع بحث ما نیست.